خیانت اتفاقی است مثل از دست دادن. آنچه در خیانت از دست می رود، رابطه ای ساده و معصوم و مورد اعتماد است. هرچه خیانتی که دیدیم به کسی که بیشتر به او اعتماد و باور داشتیم نزدیک تر باشد، در تجارب بعدی کمتر اعتماد می کنیم.

خیانت اتفاقی است مثل از دست دادن. آنچه در خیانت از دست می رود، رابطه ای ساده و معصوم و مورد اعتماد است. هرچه خیانت به معصومیت، اعتماد و باوری که به کسی داریم نزدیک تر باشد، در تجارب بعدی کمتر اعتماد می کنیم. بی شک افکار پارانویا در همه ما تا اندازه ای وجود دارد، چرا که همه ما از دنیا، شرایط زندگی و از کسانی که به آن ها اعتماد کردیم، زخم خوردیم. اعتماد و خیانت اضداد لازم هستند. اگر کسی مورد خیانت واقع شده باشد –چه کسی نشده است؟!- اعتماد کردن برایش بسیار دشوار می شود.

کسانی که تجربه خیانت داشتند، معمولاً با کسی ارتباط برقرار می کنند که خیانت را تکرار می کند و یا سعی می کنند از صمیمیت با دیگران دوری کنند، به این امید که از آسیب مجدد جلوگیری کنند. در هر دو روش، میراث جراحت گذشته بر انتخاب های زمان حال غلبه می کند و فرد هنوز توسط گذشته تعریف می شود. شخص در حالیکه در یک رابطه است و با اعتماد در آن رابطه سرمایه گذاری عاطفی می کند، احتمال خیانت را نیز بدیهی فرض می کند. اگر اعتماد نکنیم، سرمایه گذاری عمیقی نکردیم که صمیمیت را تجربه کنیم. بدون اعتماد علاقه ای وجود ندارد و بدون علاقه خیانت حقیقی رخ نمی دهد. جالب است، نه؟بخشیدن خیانت بویژه اگر عمدی باشد، از همه چیز دشوارتر است. با وجود این توانایی، بخشیدن صرفاً به این معنا نیست که ما به این نتیجه برسیم که خود ما هم می توانیم برای جبران خسارت خیانت کنیم، بلکه بخشش تنها حرکتی است که می تواند ما را از زنجیرهای گذشته رها کند. گهگاهی انسان های زخم خورده را می بینم که هنوز فردی که در رابطه عاشقانه به آن ها خیانت کرده را نبخشیدند. آن ها هنوز برده گذشته شان هستند؛ هنوز در عقد همان آدم خائن ماندند و اسید نفرت آن ها را فرسوده کرده است. من کسانی را دیدم که طلاق گرفتند و از همسر سابق شان نه برای کاری که کردند، بلکه برای کاری که نکردند، متنفرند.خیانت اغلب به صورت منزوی کردن خود تجربه می شود. ناجی جادویی رابطه که روی او حساب باز کردیم، کسی که از او انتظارات خاصی داریم، اکنون متهم است و تصورات بنیادی ما را متزلزل کرده است. در این حالت، رشد قابل ملاحظه ای می توانیم داشته باشیم. ما می توانیم از زخم هایمان درس بگیریم و در آن خصوص از خودمان سؤال های درست و اساسی بپرسیم که چرا رابطه مان به اینجا کشید، اما اگر این کار را نکنیم، آن ها را به صورتی دیگر و در جایی دیگر تکرار می کنیم. به همین ترتیب بسیاری از ما ممکن است خودمان را با زخم هایمان یکی بدانیم و در گذشته اسیر بمانیم.طبعاً ما از خیانت خشمگین می شویم و احتمال می رود به دنبال انتقام برآییم، اما انتقام تنها به جای گستردگی آگاهی آن را محدود می کند و ما را وابسته به گذشته نگه می دارد. کسانی که طعمه انتقام می شوند، اندوه خود را مجاز می دانند و تا ابد نقش قربانی را بازی می کنند. این حقه که در واقع مقاومت در برابر احساس زخم خوردگی است، مقاومت شدیدی در برابر احساس زخم و درک زخم است.سومین وسوسه خیانت، تعمیم دادن این تجربه است. این موضوع در مورد یکی از مراجعین من که مبتلا به پارانویا شده بود و مادرش او را ترک کرده بود، به وضوح به چشم می خورد. اگر مادرش او را ترک کرد، بی شک هر زن دیگری در زندگی او را ترک می کند. فردی که در چارچوب این تجربه است، در همه روابط به بدبینی آلوده کننده ای تبدیل می شود. تمایل به تعمیم خیانت موجب می شود که فرد در زنجیره ای بماند که دامنه آن از سوء ظن و اجتناب از صمیمیت تا پارانویا و سپر بلای دیگران شدن را در بر می گیرد.خیانت ما را به سوی رشد فردیت می کشاند؛ اما چطور؟ اگر خیانت صورت گرفته به معصومیتی که ما در همه اتفاقات داریم، باشد، به سوی آغوش خرد بزرگی از دنیا کشیده می شویم که موضوع آن وابستگی و فقدان است. اگر خیانت نسبت به وابستگی ما باشد، با آن بخشی از درون مان آشنا می شویم که عاشق این است که کودک باقی بماند. اگر خیانت از سمت یک موجود آگاه نسبت به ما باشد، به رنج و در آغوش کشیدن اضدادی کشیده می شویم که نه تنها در خیانت بلکه در خود ما نیز یافت می شود. در هر حال اگر در گذشته و بازی تهمت متقابل باقی نمانیم، رشد می کنیم و پیچیده تر و آگاه تر می شویم.تلخ ترین دارو در خیانت شاید این باشد که سال ها بعد برخلاف میل باطنی مان تشخیص دهیم که ما بخشی از حرکتی بودیم که به خیانت منتهی شد. اگر این داروی تلخ را بنوشیم، درک وسیع تری از سایه خود خواهیم داشت. ما همیشه آنچه به سمتش فرا خوانده می شویم، دوست نداریم. پیام از دست دادن عزیزان و اندوه خیانت آن است که ما نمی توانیم به چیزی بچسبیم و وجود هیچ چیز و هیچکس را بدیهی تصور کنیم. و به علاوه نمی توانیم از آن درد شدید اجتناب ورزیم، اما آنچه باقی می ماند، دعوت به آگاهی است. آنچه در هر دوی این اتفاقات مشترک است، دعوت به فردیت است؛ ما نه نقطه آغاز هستیم و نه پایان، ما در سفریم و این اتفاقات برای بلوغ و آگاهی ضرورت دارند. آنچه در کنترل ما می ماند، شوق یافتن آن چیزی است که زندگی نکردیم، حتی در تلخ ترین ضربه ها.

منبع: مرداب روح

نویسنده: جیمز هالیس

مترجم: فریبا مقدم

ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی

بادادن نظرات سازنده حتمامارادرجهت ارایه بهترمطالب یاری کنید.

آدرس کانال آموزشی مادرتلگرام: https://t.me/nimeyeroshan1

آدرس صفحه آموزشی مادراینستاگرام: instagram.com/nimeyeroshan.ir

شماره تماس مستقیم صاحب امتیازسایت جناب نوروزی: ۰۹۱۲۹۵۷۸۳۶۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست